دیدگاههای نامعلوم باتوجه به قانون و نظریه مالی
شمار زیادی از حقوقدانان بانفوذ و اقتصاددانان، هر یک از موارد قانونی و نظریه مالی را مورد تردید قرار دادند. اختلافاتی درباره انعطافپذیری مقایسهای سنتهای قانون مدنی و عرفی وجود دارد، که درباره این دیدگاه شک میکند که قانون عرفی بر حفظ حقوق مالکیت خصوصی بجای قانون مدنی، بدبینی درباره کشورهای طبقهبندی شده براساس مبداء حقوقی، سوال درباره اینکه آیا منشاء حقوقی یک عامل تعیینکننده اساسی توسعه مالی است یا خیر، و شبهه درباره نقش مرکزی حمایت از سرمایهگذار تاکید میکند.
به طورخاص، باکهاوس (1997) و بلوم و رابینفلد (1982) استدلال میکنند که پیشینه میتواند مانع از تکامل موثر قانون شود. در واقع، اپستین[2] (1975) و روبین[3] (1982) مجموعهای غنی از نمونهها را ارائه کردند، ازجمله تکامل قانون مالکیت در طول قرن نوزدهم و طراحی بندهای خصوصی قرارداد، زمانی که تغییرات قوانین مصوب برای تولید نتایج کارآمدتر در ایالات متحده ضروری بودند. بعنوان مثالی دیگر، قانون انگلیسی با سرسختی به این اصل متصل شده که “تنها یک فرد است که به یکی از طرفین قرارداد میتواند بر روی آن شکایت کند” . (ZK، 1998، ص.468) در مقابل، کشورهای قارهای حقوق بیشتری را به اشخاص شخص ثالث از طریق تغییرات قانونی اعطاء میکنند. علاوه بر این، لامورکس[4] و روزنتال[5] (2002) یک مقایسه جالب از ادغام و مشارکت قوانین در ایالاتمتحده و فرانسه ارائه کردند. آنها استدلال میکنند که سیستم قوانین مدنی فرانسه بهطور موثرتری به تحول شرایط اقتصادی نسبت به سیستم قانون عرفی ایالاتمتحده، پاسخ میدهد. درنهایت، بنتام[6] (1789) اشاره کرد که فقدان قانون انسجام مانع از این میشود که توانایی آن باعث کارایی شود.
یکی دیگر از سوالات انتقادی بحث پوسنر[7] (1973) این است که دادگاهها انگیزههای بهتری برای انتخاب نتایج اجتماعی کارآمدتر از قوه مقننه داشته باشند. گالانتر[8] (1974) و تالوک[9] (1980) استدلال میکنند که منازعه غنی و گروههای ویژه میتوانند طرح دعوی بکنند و در مواردی طرح دعوی مجدد بکنند، که تصاویر بین فرایندهای قانونی و دادخواهی را محو میکند. علاوه بر این، انتخاب بین دادخواهی و قانون ممکن است در درجه اول یک تصمیمگیری استراتژیک باشد باتوجه به اینکه راهی را ارائه میدهد که بیشترین احتمال موفقیت را دارد. از این دیدگاه، هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم که سیستمهای حقوق عرفی یا مدنی، نتایج کارآمدتری تولید میکنند. همچنین تحقیقات چنین سوالاتی را مطرح میکند که آیا سیستمهای قانون عرفی با درجه بیشتری از سیستمهای حقوق مدنی بر حقوق مالکیت نسبت به حقوق دولتی تاکید میکنند. بعنوان مثال اکلوند [10]و تولیسون[11] (1980) و روبین [12](1982) استدلال میکنند در حالی که دادگاهها در انگلستان از مجلس دربرابر تلاشهای سلطنت برای اعطای انحصار در قرن شانزدهم و هفدهم طرفداری میکردند، این نباید بعنوان یک ویژگی کلی نمایش داده شود که سیستمهای حقوقی قانون عرف طرفدار حقوق مالکیت خصوصی و رقابت بیشتر از سیستمهای قانون مدنی هستند. با این استدلال در راستای مشابه، کافی[13] (2000) استدلال میکند که سیستمهای قانون مدنی، بهطور ذاتی در برابر اقلیت حقوق سهامداران نیستند، اما نسبت به قانونی که در بهاندازه کافی در کشورهای قانون مدنی تکامل یافته است از اقلیت سهامداران بهطور موثری باتوجه به الگوهای مالکیت شرکت در آن کشورها حفاظت میکنند.
علاوه بر این، بسیاری این سوال را مطرح میکنند که آیا مناسب است و از نظر تحلیلی مفید است که کشورها را بهسادگی با داشتن ریشههای قانونی اسکاندیناوی یا آلمانی، فرانسوی، انگلیسی تقسیمبندی کنیم. همانطور که در بالا تاکید شد، داوسون[14] (1960، 1968) و مریمان[15] (1985،1996) تاکید میکنند زمانی که سیستم حقوقی فرانسه به مستعمرههای دیگر در سراسر جهان صادر شد، آن با کارایی کمتری در خود فرانسه عمل کرد. آن ممکن است بیشتر طبقهبندی سیستمهای حقوقی را اصلاح کند. برای مثال، فرانکس[16] و ساسمن[17] (1999) تفاوت در سازگاری دو کشور دارای قانون عرفی را بیان میکنند:
برای ترجمه مقالات علمی به روز کلیک کنید
انگلستان و ایالات متحده.
همچنین مطالعه حقوقدانان در سراسر کشورهای آمریکای لاتین با قانون مدنی فرانسوی، متفاوت است. در همین راستا، برکوییتز[18]، پیستور[19]، و ریچارد[20] (2002) تاکید میکنند که رفتاری که در سیستمهای قانونی ملی در ابتدا منتقل شدند و دریافت شدند، بعنوان مثال، از طریق تسخیر، استعمار، و یا تقلید در سراسر جهان، برای توسعه اقتصادی بسیار مهم است. آنها تاکید میکنند که روند اتصال- نه تنها برای کشورهایی که بعنوان مبداء حقوقی انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، یا اسکاندیناوی طبقهبندی میشوند- بلکه برای ایجاد سیستمهای حقوقی با عملکرد خوب اهمیت دارد. بنابراین، مورد سوال بسیاری از ناظران، سودمندی استفاده از مبداء قانونی برای توضیح حمایت از حقوق مالکیت ، سازگاری کارآمدی سیستمهای حقوقی، و در نتیجه توسعه مالی است.
بسیاری از محققان این سوال را مطرح میکنند که آیا میراث قانونی، یک عامل تعیینکننده در نهادهای مالی و حقوقی است و درعوض تاکید میکنند که سیاستها درجه قوانین حفاظتی سرمایهگذار را تعیین میکنند، انرژی که به اجرای قرارداد خصوصی اختصاص مییابد، میزانی را که سیستمهای حقوقی بر حقوق مالکیت تاکید میکنند نسبت به حقوق دولتی، و در نتیجه توسعه بازارهای مالی رقابتی مشخص میکند (پوند[21]، 1991؛ رو[22]، 1994؛ پاگانو و ولپین[23]، 2001؛ راجان[24] و زینگالس[25]، 2003؛ هابر[26] و همکاران، 2003)از این دیدگاه، صاحبان قدرت، سیاستها و موسسات – از جمله موسسات مالی و حقوقی- را شکل میدهند که در موضع قدرت و توانگری باقی بمانند. نخبگان ممکن است طرفدار توسعه مالی باشند یا نباشند، که در نهایت، بر عملیات موسسات مالی و حقوقی تاثیر میگذارد. این دیدگاه، اهمیت نهادهای حقوقی را در سیستمهای مالی حملونقل رد میکند. درعوض، بر ریشههای سیاسی متفاوت در موسسات مالی و حقوقی تاکید میکند.
شک و تردید درباره نقش محوری نهادهای قانونی در شکلگیری توسعه مالی نیز از فرهنگ برجسته سرچشمه میگیرد. استالز[27] و ویلیامسون[28] توجه میکنند که مذاهب مختلف، نگرشهای مختلفی نسبت به حقوق طلبکاران دارند. مخصوصاً، کلیسای کاتولیک در طول تاریخ، موضعی منفی نسبت به افزایش منافع و حقوق طلبکاران دارد.
بهطور مشابه، قرآن افزایش منافع را منع میکند، بهطور که برخی از کشورها هنوز هم این ممنوعیت را تحمیل میکنند. در مقابل، باتوجه به این دیدگاه مذهبی- فرهنگی، جنبش اصلاحات نگرشهای مختلف مذهبی را نسبت به امور مالی ایجاد کرده، که به موجب آن به منافعی پرداخته که بعنوان بخشی طبیعی از تجارت درنظر گرفته شد، بهطوری که حقوق طلبکاران بهطور طبیعی در کشورهای تحت سلطه مذهب پروتستان تاکید شد. از این دیدگاه، کشورهایی با یک میراث دینی کاتولیک به بازارهای اعتباری کمتری تمایل دارند و وامهای ضعیفتری برای موسسات مالی صادر میکنند.
خط سیر پیشروی مازاد از موقیعت جغرافیایی ناشی میشود. دیدگاه بخشش بر حسب موقعیت جغرافیایی و بیماری تاکید میکند که بهصورت انتقادی، الگوهای توسعه اقتصادی، سیاسی و نهادی را شکل میدهد (دیاموند[29]، 1997؛ جونز[30]، 1981؛ مکنیل[31]، 1963؛ کروسبای[32]، 1989؛ انگرمن و سوکولوف[33]، 2002،1997؛ سوکولوف و انگرمن، 2000؛ موگلو[34]، جانسون[35]، و رابینسون[36]، 2002،2001).
موگلو، جانسون، و رابینسون (2001، هنسفورث[37] AJR) این نظریه را بنا نهادند که چطور بخشش بر پایداری موسسات در سه جایگاه تاثیر میگذارد. اولاً، AJR توجه میکند که اروپاییها انواع مختلف استراتژیهای استعماری را به تصویب رساندند. در یک سر این طیف، اروپاییها از طریق ایجاد موسساتی حل و فصل میکنند و مالکیت خصوصی و بررسی قدرت دولت را حمایت میکنند.
این “مستعمرهنشینها” شامل ایالات متحده آمریکا، استرالیا، و نیوزیلند میشود. در انتهای دیگر طیف، اروپاییها به دنبال این هستند که هرچه بیشتر و تا جای ممکن از مستعمره استخراج کنند. در این “ایالات معدنی”، اروپاییها برای حمایت از مالکیت خصوصی موسساتی را ایجاد نکردند؛ در عوض، آنها موسساتی را مستقر کردند که افراد برگزیده را برای استخراج طلا، نقره، و غیره توانمند کند (بعنوان مثال، کنگو، ساحل عاج، و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین). دوماً، نظریه AJR بیان میکند که نوع استراتژی استعماری بهسدت توسط قابلیت حل و فصل تحت نفوذ قرار میگیرد. در محیط نامساعد، اروپاییها تمایل دارند که ایالتهایی را برای استخراج معادن ایجاد کنند (AJR،2001). در مناطقی که موقوفات، طرفدار حل و فصل هستند، اروپاییها تمایل به مستعمرهنشینها دارند. آخرین بخش از نظریه AJR توسعه موسسه تاکید میکند که موسساتی که توسط استعمارگران اروپایی ایجاد شدند پس از کسب استقلال تحمل کردند. مستعمرهنشینها تمایل دارند که دولتهای پساستعماری را تولید کنند که دموکراتیکتر بودند و بیشتر به دفاع از حقوق مالکیت خصوصی از مستعمرات خارجی اختصاص داده شد. در مقابل، از زمانی که در حال حاضر، مستعمرهنشینها، بهطور موثر، موسساتی را برای منابع استخراجی ایجاد کردهاند، افراد برگزیده پسا استعماری، غالباً بهطور مدوام قدرتی را فرض کردند و بهآسانی از موسسات استخراجی که از قبل وجود دارند، بهرهبرداری کردند. AJR (2001،2002)، بک[38]، درمیرگوک-کانت[39]، و لوین[40] (2003a، هنسفورث[41] BDL) ، و ایسترلی [42]و لوین[43] (2003) پشتیبانی تجربی را برای این دیدگاه که موقوفات بر موسسات، از جمله موسسات مالی تاثیر میگذارد. دیگر سوالات کاری، نقشی محوری در قوانین حمایت از سرمایهگذاری در شکلگیری جریان کارآمد سرمایه برای شرکتهای بزرگ و توسعه مالی کلی دارند. بعنوان مثال، دیک [44]و زینگالس[45] (2003) دریافتند که مکانیسم کنترل سازمانی غیرسنتی، همانند یک رسانه رقابتی باز و یک درجه بالایی از رقابت بازار محصول، بهاندازه حمایت قانونی از اقلیت سهامداران در توضیح مزایای خصوصی کنترل یک شرکت مهم هستند.
علاوه بر این، گویسو و همکاران (2000)، معتقدند که قوانین رسمی”سرمایه اجتماعی” که حاکم بر تعاملات اجتماعی است، نقشی اساسی در تعیین توسعه مالی در ایتالیا بازی میکند. بهطور مشابه، فرانکس[46] و همکاران،(2003) استدلال میکنند که قراردادهای ضمنی و تلویحی توسط مکانیسمهای رسمی، مشارکت سهامدارن کوچک را در بازارهای مالی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انگلستان، تقویت میکنند. با اینحال، جانسون[47]، مکمیلان[48]، و وودروف[49] (2002a)، توجه داشتهاند به اینکه در حالی که قرارداد رابطهای، غیررسمی در کشورهای پسامدرن مهم بوده است و میتواند روابط قدیمی را حفظ کند، سیستمهای دادگاهی رسمی موثر در پرورش ارتباطات تجاری جدید و افزایش سطح کلی اعتماد در جامعه، حیاتی هستند.
شواهد تجربی درباره قانون و امور مالی
در این بخش، ما شواهد تجربی را درباره دیدگاه قانونی و مالی بررسی میکنیم. اولین بخش فرعی درباره شواهدی درباره ارتباط بین منشاء حقوقی و توسعه مالی، قوانین حمایت از سرمایهگذار و حفظ قوانین مالکیت خصوصی بحث میکند. سپس، ما ارزیابی میکنیم که آیا قوانین حمایت از سرمایهگذار بر ارزیابیهای شرکتی، حاکمیت شرکتی، و بهرهبرداری از بازارهای مالی تاثیر میگذارد؟ بخش سوم درباره شواهد در حال ظهور بر مکانیسمها – مکانیسمهای سازگاری و سیاسی- در ارتباط با قانون توسعه مالی بحث میکند.
منشاء قانونی و توسعه مالی
برای اندازهگیری منشاء قانونی، بسیاری از محققان LLSV را دنبال میکنند (1998) برای اینکه یک کشور را که دارای قانون عرفی بریتانیایی، قانون مدنی فرانسوی، قانون مدنی آلمانی، یا قانون مدنی اسکاندیناوی است براساس منبع هر شرکت کشور یا کد تجاری درنظر بگیرند. دیوید [50]و بیرلی[51] (1985) استدلال میکنند که سیستمهای حقوقی تجاری بیشتر کشورها این چهار خانواده حقوقی اصلی گرفته شده است. رینولدز[52] و فلورز[53] (1989) اطلاعاتی را درباره منشاء قاونین ملی برای بیش از 100 کشور ارائه کردند. با استفاده از این متغیرهای ساختگی با منشاء قانونی، محققان یک آزمون پرانرژی از رابطه بین موسسات حقوقی و مالی آغاز کردهاند.
LLSV( 1997، 1998) دریافتند که کشورهای قانون مدنی فرانسوی کمترین سطح توسعه مالی را حتی پس از کنترل برای سطح کلی توسعه اقتصادی دارند. کشورهای قانون مدنی فرانسوی بازارهای سهام کوچکتر (همانطور که توسط تقسیم سرمایه بازار بر تولید ناخالص داخلی اندازهگیری میشود)، بازارهای عمومی اولیه با فعالیت کمتر، و سطح پایینتر اعتبار در بانک بعنوان یک سهم از تولید ناخالص داخلی دارند. نتایج بهطور گسترده با نظریههای قانونی و مالی بحث شده در بالا، سازگار هستند. همچین اثر تجربی ارتباط بین مبداء قانونی و قوانین خاص حاکم بر حقوق سرمایهگذاران خارجی را بررسی میکند. بهحدی که سیستمهای حقوقی از سهامداران و اعتباردهندگان حمایت می-کنند، این ممکن است منجر به (1) پرورش بهتر عملکرد سهام و بدهی بازارها و (2) تسهیل جریان سرمایه در شرکتها شود. معیارهای حقوق سهامدار LLSV (1998) را درنظر بگیرید، در واقع یک شاخصی است که به شش معیار شکسته میشود. شاخص با اضافه کردن 1 ایجاد میشود زمانی که (a) کشور به سهامداران اجازه میدهد که رای پروکسی خودشان را برای شرکت ایمیل کنند، (b) لازم نیست که سهامداران، سهامشان را قبل از نشست سهامداران عمومی سپرده کنند، (c) رایگیری تجمعی یا نمایندگی متناسب اقلیت در هیئت مدیره مجاز است، (d) یک مکانیسم اقلیتهای مظلوم در موقعیت قرار دارد، (e) حداقل درصد سرمایه سهام که یک سهامدار برای نشست سهامداران استثنایی درنظر میگیرد کمتر از میانگین نمونه است (10 درصد)، یا (f) سهامداران حقوق انحصاری دارند که تنها میتواند با رای سهامداران صرفنظر شود. ارزش بالاتر، حقوق سهامداران با اقلیت بیشتر را نشان میدهد در حالی که اکثریت سهامداران اختیار کمتری در سوءاستفاده از اقلیت سهامداران دارند.
LLSV (1998) نشان میدهد که کشورهای قانون مدنی فرانسوی سطوح پایینتری از حقوق سهامدار را نشان میدهند. LLSV (1997) و لوین (2003) نشان میدهند که سطح پایینتر حقوق سهامداران با بازارهای سهام با توسعهیافتگی پایینتر مرتبط است. در مقابل، کشورهای با قانون عرفی، سطح بالاتری از حقوق سهامداران را نسبت به سطح توسعه بازار سهام دارند. علاوه بر این، LLS(2003) قوانین و مقرراتی را دریافتند که وادار به افشای اطلاعات میکنند و اجرای خصوصی را از طریق قوانین با مسئولیت سخت پرورش میدهند که توسعه بازار را افزایش میدهد. علاوه بر این، LLS(2003) نشان میدهد که کشورهایی با منشاء قانون فرانسوی به قوانینی با مسئولیت ضعیف و ملزومات ضعیف افشای اطلاعات تمایل دارند، تا اینکه محیط قانونی و نظارتی در کشورهایی با قانون مدنی فرانسوی تمایل دارند تا بر اجرای قرارداد خصوصی با اثرپذیری کمتر در کشورهایی با قانون عرفی تاکید کنند.
سپس، حقوق اعتباردهندگان را درنظر بگیرید، که یک شاخصی است که با افزودن آن زمانی که (a) کشور محدودیتهایی مانند رضایت اعتباردهندگان یا حداقل سود سهام را به پرونده برای سازماندهی مجدد تحمیل میکند، (b) اعتباردهندگان ایمن قادر هستند که اختیار امنیتشان را تنها یکبار بدست آورند زمانی که درخواست تجدید سازماندهی تایید شده است (نه اینکه به صورت خودکار بر روی داراییها باقی بماند)، (c) اعتباردهندگان ایمن، رتبه اول را بدست میآورند در توزیع درآمدهایی که از درخواست داراییهای یک شرکت ورشکسته حاصل میشود، و (d) بدهکار اداره مالکیت آن را حفظ نمیکند برای اینکه انتظار سازماندهی مجدد آن را دارد. مقادیر بالاتر حقوق بیشتری را برای بستانکار نشان میدهند.
همانطور که توسط LLSV (1998) نشان داده شده، کشورهایی با یک سنت قانون عرفی تمایل به حقوق بستانکار بیشتری دارند نسبت به کشورهای با قانون مدنی فرانسوی. بعلاوه LLSV (1997) و لوین (1998،1999) نشان میدهند که حقوق بستانکار بیشتر، بهطور مثبتی با و لوین، لویزا، و بک (2000) بهطورتجربی زجیره اتصالاتی از منشاء قانونی را برای توسعه مالی در رشد اقتصادی، ردیابی کردند. بهطورخاص، منشاء قانونی برای تفاوتهای بین کشوری در توسعه بانک و بازارهای سهام اهمیت بیشتری دارد و این تفاوتها در توسعه مالی، تفاوتهای بینالمللی را در نرخ رشد اقتصادی بلندمدت بیان میکنند.
بنابراین، رشد اثر نشان میدهد که موسسات قانونی، عمل موسسات مالی را با مفاهیم قابلتوجهی برای تصمیمات سرمایهگذاری و مالی شرکت، همراه با نرخ کلی رشد اقتصادی تحت تاثیر قرار میدهند.
با این وجود، مطمئناً منشاء قانونی در کل گزارش است. راجان و زینگالس (2003) استدلال میکنند که توسعه مالی همیشه بهطور یکنواختی در طول زمان تکامل نمییابد و تفاوت بینکشورها در توسعه مالی نیز در طول زمان از لحاظ مادی تغییر میکند. بنابراین، عوامل ثابت زمانی همانند منشاء قانونی نمیتواند بهطورکامل تغییر زمانی را در سطح نسبی توسعه مالی در سراسر کشورها، بیان کند. راجان و زینگالس (2003) به نقش مهم نیروهای سیاسی در شکلگیری سیاستها در جهت بازارهای مالی و واسطهها و در نتیجه توسعه سیستمهای مالی تاکید میکنند.
پیستور[54] و همکاران (2002،2003) با راجان[55] و زینگالس[56] (2003) در زمینه قانون شرکتی، مخالفت میکنند و استدلال میکنند که حتی تغییرات سیاسی حاد در آلمان، فرانسه، و انگلستان در طول قرن بیستم بهطور اساسی تکامل قانون شرکتهیا بزرگ را تغییر نمیدهد. ضمن تشخیص محدودیتهای توانایی نظریه مالی و قانونی، تغییرات موقتی در سطوح نسبی توسعه مالی در سراسر کشورها بیان میشوند، تحقیات اخیر تعدادی از بررسیهای توانمندیها را با توجه به ارتباط بین منشاء قانونی و توسعه مالی انجام داده است.
لوین، (1998،1999، 2003a)، لوین، لویزا، و بک (2000)، و BDL (2003a) از معیارهای مختلف توسعه مالی استفاده میکنند و همچنین مجموعهای از کشورها را تا بیش از 100 کشور توسعه میدهند. این پژوهش تاکید میکند که منشاء قانونی به تفاوتهای بین کشوری در توسعه مالی کمک میکند. مخصوصاً، کشورهای قانون مدنی فرانسوی، هرچند که خود فرانسوی نیستند، تمایل دارند که بهطور خاصی سطح پایینتری از توسعه بازار سهام را داشته باشند. به حدی که بازارهای اوراق بهادار رقابتی، بیشتر بر نهادهای قانونی بانکها تاکید میکنند، این نتایج با این نظریه بسیار سازگار هستند که یک ارتباط قوی بین نهادهای قانونی و توسعه مالی وجود دارد.
علاوه بر این، BDL (2003a) نشان میدهد که کشورهای قانون مدنی فرانسوی تمایل دارند که سطح پایینتری از حفظ حقوق مالکیت خصوصی را داشته باشند. باز هم، این مورد با این دیدگاه سازگار است که کشورهایی با منشاء قانونی فرانسوی در مقایسه با کشورهایی با سنت قانون مدنی یا عرفی آلمانی، تاکید نسبتاً کمتری بر دارندگان حقوق مالکیت خصوصی دارند.
در حالی که هنوز در مراحل اولیه، رقابتهای آماری در حال اجرا بین نظریهها بر نقش موسسات قانونی و نظریههای جایگزین، تاکید میکند. همانطور که قبلاً اشاره شد، بدنه تاثیرگذار آثار نقش مسلط نیروهای سیاسی را در شکلگیری توسعه مالی تاکید میکند.در حالی که فوقالعاده دشوار است که تفاوتهای بینکشوری را در نهادهای سیاسی بسنجیم، BDL (2003a) تلاش کرد که تفاوتهای سیستمهای سیاسی را در ارزیابی قانون و ارتباط مالی کنترل کند. آنها عبارتند از معیارهای درجه انتخابات اجرایی و رقابتی، معیارهایی تعداد وتو در روند قانونگذاری، و یک شاخص عمومی از میزان باز بودن براساس تجارت آزاد. BDL (2003a) برای پیدا کردن یک منشاء قانونی تفاوتها را در توسعه بازار سهام، توسعه بخش بانکی، و سطح حفاظت از حقوق مالکیت خصوصی توضیح میدهد حتی اگر کنترل این پروکسیها بخاطر ویژگیهای محیط سیاسی باشد.
BDL (2003a) نیز برای موقوفات منابع طبیعی و مذهبی در بررسی استحکام ارتباط بین میراث حقوقی و توسعه مالی کنترل میشود. برای کنترل مذهب، BDL (2003a) درصد جمعیت که در حال پیوستن به ادیان مختلف هستند، اندازهگیری میکند. به نمایندگی برای موقوفات منابع طبیعی، BDL (2003a) از معیارهای AJR مرگ و میر مهاجر استفاده میکند. بعنوان بررسی بیشتر، آنها از معیار عرض جغرافیایی هر کشور استفاده میکنند (مقدار مطلق میانگین جغرافیایی کشور یا شهر پایتخت کشور) بعنوان نمایندهای میزان درجهای که کشور در محیط استوایی است. آنها فهمیدند که موقوفات بهطور مهمی تفاوتهای بینکشوری را در موسسات مالی، تایید AJR و نظریههای توسعه بنیادی انگرمان[57] و سوکولوف[58] توضیح میدهند (1997). با این وجود، منشاء قانونی تفاوتهای حقوق مالکیت و توسعه بازار سهام را حتی با کنترل موقوفات توضیح میدهد. بهطور مشابه، استالز و ویلیامسون (2003) تاثیر منشاء قانونی را بر توسعه مالی بررسی کردند در حالی که تفاوتهای بین کشوری را در فرهنگ کنترل میکردند همانطور که دین غالب در هر کشوری اندازهگیری میشد. آنها دریافتند که منشاء قانونی نسبت به مذهبی در توضیح در حمایت از دارندگان سهام قانونی مهمتر است، در حالی که تفاوتهای مذهبی به اعتباردهندگان حمایت قانونی نزدیکتر است. بنابراین، باوجود مسائل فرهنگی، هنوز هم منشاء قانونی تفاوتهای بینکشوری را در توسعه مالی، خصوصاً توسعه بازار سهام، بعد از کنترل تفاوتها در میراث مذهبی توضیح میدهد.
قوانین حمایت از سرمایهگذار، امور مالی شرکت، و توسعه مالی
ما در حالحاضر شواهد تجربی را بیان میکنیم که با ارتباط بین قوانین حمایت از سرمایهگذار و تصمیمات مالی شرکت و عملیات بازارهای مالی مرتبط است. این زیربخش، بیشتر اقتصاد خرد مبتنی بر کار را مورد بحث قرار میدهد. آثار اخیر نشان میدهد که موسسات قانونی بر ارزیابی شرکتها و بانکها و در نتیجه هینه سرمایه تاثیر میگذارند. کلیسنس[59] و همکاران، (2002)، LLSV(2002)، و کاپریو[60] و همکاران، (2003) دریافتند که قوانین حمایت از سرمایهگذار قویتر، همانطور که توسط مقادیر بالاتر شاخصهای حقوق سهامدار اندازهگیری میشود، که در بالا تعریف شد، به افزایش ارزش شرکتهای بزرگ تمایل دارد. علاوه بر این، LLSV (2000b) نشان میدهد که کشورهایی با حقوق سهامداری قوی قادر هستند که شرکتها را وادار کنند که نقدینگی را خالی کنند و سود سهام بالاتری را پرداخت کنند. این شواهد با این دیدگاه سازگار است که قوانین حمایتی سرمایهگذار حاکمیت شرکتی را با مفاهیم اندازهگیری قیمت سهام و سیاستهای تقسیم سود تحتتاثیر قرار میدهد. در آثار مرتبط جانسون، مکمیلان و وودارف (2002b) نشان میدهد که کشورهایی با حقوق مالکیت قوی به شرکتهایی تمایل دارند که سود آنها را سرمایهگذاری مجدد کنند، اما جایی که حقوق مالکیت نسبتاً ضعیف اجرا میشود، کارآفرینان تمایل کمتری دارند که برای حفظ درآمد سرمایهگذاری کنند.
همچنین تحلیل تجربی، یک ارتباط قوی بین قوانین حمایتی سرمایهگذار و تمرکز مالکیت و منافع خصوصی کنترل شرکت پیدا میکند. دادههایی که با دیدگاه حمایت قانونی قویتر از سرمایهگذار سازگار هستند باعث میشوند که سرمایهگذاران اقلیت، اعتناد به نفس بیشتری درباره سرمایهگذاری خودشان بدست بیاورند، که باعث کاهش نیاز شرکتها (کلیسنس و همکاران، 2000، LLS، 1999) و بانکها میشود برای اینکه از مالکیت متمرکز بعنوان یک مکانیسم برای کاهش مشکلات حاکمیت شرکتی استفاده کنند. علاوه بر این، دیک و زینگالس (2003) و زینگالس (1994) نشان میدهند که حمایت قانونی بیشتر از حقوق سهامداران اقلیت و اجرای قانونی موثرتر از آن حقوق، کمتر از مزایای خصوصی کنترل یک شرکت است. همچنین نهادهای قانونی بر توانایی شرکتها برای افزایش سرمایه تاثیر میگذارند. بنابراین، قوانین ممکن است میزانی را که شرکتها در سطح محدودیت مالی اجرا میشوند،تحتتاثیر قرار دهند. کومار، راجان، و زینگالس (2001) و بک، دمیرگوک-کانت و ماکسیموویک (2002) در یافتند که کشورهایی با موسسات قانونی، بهطور موثری حقوق مالکیت را حفظ میکنند برای اینکه به شرکتهای بزرگتر تمایل داشته بشاند. این با نظریه مالی و قانونی سازگار است که در کشورهایی با موسسات قانونی بهتر، شرکتها محدودیت کمتری توسط سودهای حفظ شده دارند و در مقیاسهای کارآمدتری اجرا میشوند.
همچنین اثر اخیر، یک ارتباطی بین موسسات قانونی و بهرهوری بازارهای سهام طراحی کرده است. مورک، یئونگ، و یو (2000) ارتباط بین موسسات مالی، در دسترس بودن و دقت اطلاعات را در شرکتها، و بهرهوری قیمت سهام را بررسی کردند. آنها دریافتند که میزانی که موسسات حقوقی از حقوق مالکیت خصوصی و حقوق سهامداران اقلیت حمایت میکنند به تفاوتهای بینکشوری در همزمانی بازارهای سهام کمک میکند. در کشورهایی که موسسات قانونی بهطور موثری از سهامداران حمایت نمیکنند، قیمت سهام داخلی با هم حرکت میکند، بنابراین اطلعات کمتری در قیمتهای سهام فردی وجود دارد.
تاثیر نهادهای قانونی بر مالکیت شرکتی نیز ممکن است در توضیح بحران مالی آسیا، نقش بازی کند. جانسون، بون، بریچ، و فریدمن (2000) نشان میدهند که موسسات قانونی- موسسات قانونی که بهطور موثری از ادعاهای سرمایهگذاران خارجی حمایت میکنند- برای کاهش تفاوتهای بینکشوری در بازار سهام و نرخ ارز در جریان بحران آسیا کمک میکنند. بهطور خاص، اگر مدیران زمانی که انتظار میرود نرخ بازده در سرمایهگذاری شرکت افت کند، داراییهای شرکت را سلب مالکیت کنند، پس شوکهای منفی بیشتر به اقتصاد باعث سلب مالکیت بیشتر، کاهش بیشتر سهام، و خروج سرمایه بیشتر در کشورهایی با نهادهای قانونی ضعیف میشود. جانسون، بون، بریچ ، و فریدمن (2000) دریافتند که شواهد با این توضیح نهاد قانونی و نوسانات نرخ ارز و کاهش قیمت سهام سازگار است.
وورگلر (2000) و بک و لوین (2002) بررسی کردند که یا نهادهای قانونی بر تخصیص سرمایه در شرکتها و صنایع متقابل، تاثیر میگذارند. آنها نشان میدهند که بهرهوری تحت تاثیر قرار میگیرد با سیستمهای مالی که سرمایه را در صنایع مجدداً تخصیص میدهند. بهطورخاص، کشورهایی با نهادهای قانونی که حقوق قوی را برای سرمایهگذاران خارجی، کوچک تعریف و اجرا میکنند بهطور موثری جریان مالی را به سمت شرکتهای در حال رشد و دور از شرکتهای در حال زوال اختصاص میدهند. بنابراین، سیستمهای حقوقی با عملکرد خوب، بهرهوری را با سیستمهای مالی تخصیص سرمایه، افزایش میدهند.
همچنین، دمیرگوک-کانت و ماکسیموویک (1998) نشان میدهند که کشورهایی با موسسات قانونی که از سرمایهگذاران خارجی حمایت میکنند، تمایل دارند که سیستمهای مالی با عملکرد بهتر ایجاد کنند که در شرکتهای در حال رشد سریع سرمایهگذاری میکنند. کلیسنس و لیون (2003) نشان میدهد که قوانین حقوقی باتوجه به حمایت سرمایهگذار، انواع شرکتهایی را که تامین مالی میشوند، تحت تاثیر قرار میدهد. بهطور خاص، در کشورهایی با قوانین حمایت از سرمایهگذار قوی، شرکتها با وثیقه کمتر زمان بهتری برای بدست آوردن تامین مالی نسبت به شرکتهای مشابه در کشورهایی با عملکرد ضعیف موسسات قانونی، دارند.
علاوه بر این، ساخت وساز در راجان و زینگالس (1998)، بک و لوین (2002) نشان میدهد که بهرهوری موسسات قانونی دردسترس بودن منابع مالی را برای صنایع و ایجاد موسسات جدید افزایش میدهد. در این راستا، دمیرگوک-کانت و لوین (2001)، بک و لوین (2002)، دمیرگوک-کانت و ماکسیموویک (2002)، و لوین (2002)، حمایت تجربی را برای این دیدگاه ایجاد میکند که توسط LLSV پیشنهاد میشود (2002a) که روش حقوقی یک روش پربارتر برای بیان عملکرد شرکت است نسبت به تمایزی که بیشتر در سیستمهای مالی مبتنی بر بازار و مبتنی بر بانک مرسوم است. بنابراین موسسات حقوقی به صورت حیاتی در تعیین عرضه سرمایه در دسترس برای سرمایهگذاری شرکتی مهم هستند.
با این حال، برخی از مطالعات موردی دقیق، اهمیت قوانین حمایتی را به چالش میکشند. برای مثال، فرانکس و همکاران (2003) تاریخچه قوانین حمایت سرمایهگذاری و مالکیت شرکتی را در انگلستان پیگیری کردند. آنها در یافتند که در یک مورد دادگاهی برجسته، فاس وی. هاربوتل (1843)، قاضی دریافت که هیچ سهامدار اختصاصی نمیتواند علیه شرکت اقدام کد، در نتیجه مفهوم حمایت از سرمایهگذار اقلیت را رد کردند. تا سال 1948، پارلمان شروع کرد که قوانین محدودی را برای حمایت از سهامداران اقلیت تصویب کند و فرانکس و همکاران (2003) تاکید میکنند که تا سال 1980 این مورد وجود نداشت که پارلمان، قوانین حقوق اقلیت سهامداران را تصویب کند. باتوجه به قانون و دیدگاه مالی، انگلستان باید بازارهای سهام نسبتاً غیرفعال و با مالکیت متمرکز در قرن نوزدهم و بیستم و بهخصوص پس از سال 1948 داشته باشد. با این حال، شواهدی وجود دارد که بهترین ترکیب است. تمرکز مالکیت در سال 1900 و 1960 مشابه بود، که با پیشبینی مالی و قانونی سازگار نیست، اما نقدینگی بازار را بهطور قابلتوجهی با تصویب قانون حقوق سهامداران قویتر افزایش میدهد.
بهطور مشابه، آگانین و ولپین (2003) استدلال میکنند که تاریخچه قوانین حمایت از سرمایهگذاری و مالکیت شرکتی در ایتالیا که در طول قرن بیستم انجام شد هیچ حمایت قوی برای دیدگاه مالی و قانونی محسوب نمیشود. آنها مشاهده کردند که قوانین حمایت سرمایهگذار در شروع قرن ضعیف بودند، و بعد از جنگ جهانی دوم تغییر چندانی نداشتند، اما پس از سال 1974 و بهخصوص بعد از سال 1990 تقویت شدند.
آنها دریافتند که نظریه مالی و قانونی، یک افولی را در تمرکز بر مالکیت شرکتی پس از سال 1974 پیشبینی میکند زمانی که قوانین حمایت سرمایهگذار قویتر، به سهامدار اعتماد بهنفس بیشتری درباره سرمایهگذاری آنها میدهد. اما، تمرکز مالکیت شرکتی بعد از سال 1974 افول نکرد، بلکه ترقی نمود، و تمرکز مالکیت شرکتی، در شروع قرن بیستم نسبت به شروع قرن بیست و یکم، پراکندهتر شده بود. بنابراین، آگانین و ولپین (2003)،کاربرد دیدگاه قانونی و مالی را در ایتالیا مورد سوال قرار دادند و به اهمیت توجه به سیاست در تویح مالکیت شرکتی و تکامل قوانین حمایتی سرمایهگذار تاکید کردند.
مکانیسمهای سازگاری و سیاسی نظریه مالی و قانونی، در حالی که بدنه انفجاری تحقیقات (a) ارتباط بین منشاء قانونی و حمایت سرمایهگذار و توسعه مالی و (b) ارتباط بین قوانین حمایتی سرمایهگذار و بهرهوری مالی شرکت، را مورد بررسی قرار میدهد، محققان تنها شروع به بررسی مکانیسمها از طریق منشاء قانونی میکنند. کانالهای سیاسی ادعا میکنند که سنتهای قانونی از نظر اولویتی که آنها برای حقوق مالکیت خصوصی دارند نسبت به حقوق دولتی متفاوت هستند.سازگاری کانال تاکید میکند که سنتهای حقوقی از نظر پاسخ آنها به تغییرات شرایط اجتماعی و اقتصادی متفاوت هستند.
BDL (2003b) مطالعه میکند که آیا منشاء حقوقی بر توسعه مالی از طریق مکانیسمهای سیاسی یا سازگاری تحت تاثیر قرار میگیرد با بهرهگیری از دادههایی که توسط دیجانکوف و همکاران (2003a) و لا پورتا، لوپز-د-سیلانز، پاپ-الکز، و شلایفر (2003) گردآوری شده است. با نمایندگی برای کانالهای سیاسی، Supreme Court Power یک متغیر مجازی است که مقدار یک را میگیرد اگر قضات دیوان عالی کشور هم دوره زندگی طولانی و هم قدرتی بیش از موارد اداری داشته باشند، در غیر اینصورت صفر است. کانالهای سیاسی پیشبینی میکنند که (i) کشورهای دارای قانون مدنی به احتمال زیاد Supreme Court Power را واگذار میکنند و (ii) Supreme Court Power بهطور مثبتی با حمایت حقوق مالکیت خصوصی و توسعه مالی مرتبط است. به نمایندگی کانال سازگاری، CASE LAW[61]، یک متغیر مجازی است که نشان میدهد آیا تصمیمات قضایی، منبع قانونی دارند. کانال سازگاری پیشبینی میکند که (الف) کشورهای دارای قانون عرفی و دارای قانونی مدنی آلمانی به احتمال زیاد به تصمیمات قضایی بعنوان یک منبع قانونی اقرار میکنند، نسبت به کشورهای قانون فرانسوی و (ب) کشورهایی که در آن تصمیمات قضایی منبعی از قانون است، بهطور موثرتری با تغییر شرایط مالی منطبق خواهند شد.
BDL (2003b) دریافت که کشورهای قانون مدنی آلمانی و فرانسوی، از نظر آماری Supreme Court Power کمتری نسبت به کشورهای قانون عرفی انگلیسی دارند. این با این دیدگاه سازگار است که دولت استقلال کمتری در سنت قانون مدنی، نسبت به یک سیستم قانون عرفی بدست میآورد. همچنین نتایج نشان میدهد که کشورهای قانون مدنی فرانسوی از نظر آماری case law پایینتی دارند- نسبت به قانون عرفی انگلیسی یا قانون مدنی آلمانی. این مودر با این دیدگاه سازگار است که سنت قانون عرفی انگلیسی و قانون مدنی آلمانی بر علم حقوق تکیه میکنند نسبت به سیستم حقوقی مدنی فرانسوی.
BDL (2003b) سپس بررسی میکند که آیا نمایندگی کانال سیاسی یا نمایندگی کانال سازگاری قادر است که تفاوتهای بینالمللی را در بازار سهام، موسسات مالی واسطه، و توسعه حقوق مالکیت خصوصی را به حساب آورد. آنها از دو مرحله حداقل مربعات استفاده میکند، که متغیرهای ابزاری، متغیرهایی مجازی با منشاء قانونی هستند. نتایج حمایت را برای کانال سازگاری ارائه میکند اما نه برای کانال سیاسی. بهطور خاص، کانالهای سیاسی پیشبینی میکنند که power Supreme Court بهطور مثبتی وارد خواهد شد: کنترل دولتی کمتر نسبت به دادگاهها به توسعه مالی بیشتر تفسیر خواهد شد. با این حال، در مقابل، power Supreme Court، به صورت منفی یا ناچیزی وارد میشود. درعوض، دادهها با کانال سازگاری منطبق هستند: CASE LAW بهطور مثبتی با توسعه بازار سهام، توسعه بانک، و حمایت از حقوق مالکیت خصوصی مرتبط است. همچنین تحقیات بر فرمالیسم قضایی تمرکز میکند، که با مکانیسم انطباق مرتبط میشود. فرمالیسم بیش از اندازه ممکن است فرایندهای قانونی را کند نماید، هزینههای قانونی را افزایش دهد، و مانع از توانایی دادگاهها برای رسیدن به قضاوت عادلانه باتوجه به پایبندی سفت و سخت قوانین با خط سیر روشن شود (جانسون و همکاران، 2000؛ دیجانکوف و همکاران، 2003a؛ گلیسر و شلایفر، 2002). درواقع، دیجانکوف و همکاران (2003a) یک شاخصی از فرمالیسم حقوقی ایجاد میکنند که نیاز برای متخصصان حقوقی، اسناد مکتوب، توجیه قانونی، تهیه و تدوین قانونی شواهد، و مراحل رویهای رسمی را با فرایندهای حقوقی مرتبط میکند. آنها دریافتند که فرمالیسم حقوقی، پایینتر از کشورهایی با قانون عرفی است و فرمالیسم حقوقی کمتر با دادرسیهای کوتاهتر و فساد کمتر همراه است.
از نظر مالی، آسموغلو و جانسون (2003)، تاثیر فمالیسم حقوقی را بر توسعه مالی با استفاده از منشاء حقوقی بعنوان یک متغیر ابزاری، بررسی کردند. اگرچه فرمالیسم حقوقی با توسعه بخش بانکداری مرتبط نیست، آنها دریافتند که مولفه برونزای فرمالیسم حقوقی با توسعه بازار سهام مرتبط است. فرمالیسم حقوقی بزرگتر، توسعه بازار سهام را کاهش میدهد که با مکانیسم انطابقپذیری سازگار است.
- نتیجه گیری
بدنه به سرعت در حال رشد تحقیق، نقش موسسات حقوقی را در بیان توسعه مالی بررسی میکند. نظریه مالی و قانونی معتقد است که (i) از نظر تاریخی تفاوتهای مشخص شده در سنت حقوقی بر روشهای ملی برای حفاظت از حقوق مالکیت خصوصی، حمایت از قراردادهای خصوصی، و تصویب و اجرای قوانین حمایت از سرمایهگذار تاثیر میگذارد، و (ii) این نهادهای حقوقی، تمایل به سرمایهگذاری را در شرکتها، اثر حاکمیت شرکتی، و میزان توسعه بازار مالی شکل میدهند. هر یک از اجزای نظریه قانون و مالی، تفکیک میشوند، نقد میشوند، و از مجموعهای از دیدگاهها ارزیابی میشوند. بسیاری از اقتصاددانان، حقوقدانان، دانشمندان علوم سیاسی، و مورخان در حال پرس و جو، آزمون و اصلاح نظریه قانونی و مالی هستند. این وعده برای ناحیه مهم و هیجانانگیز تحقیق در سالهای آینده داده میشود.
REFERENCES
Acemoglu, Daron and Simon Johnson. 2003. “Unbundling Institutions: Law versus Politics”. Unpublished MIT mimeo.
Acemoglu, Daron, Simon Johnson, and James A. Robinson. 2001. “The Colonial Origins of
Comparative Development: An Empirical Investigation”. American Economic Review 91: 1369–1401.
[1] Blume and Rubinfeld
[2] Epstein
[3] Rubin
[4] Lamoreaux
[5] Rosenthal
[6] Bentham
[7] Posner
[8] Galanter
[9] Tullock
[10] Ekelund
[11] Tollison
[12] Rubin
[13] Coffee
[14] Dawson
[15] Merryman
[16] Franks
[17] Sussman
[18] Berkowitz
[19] Pistor
[20] Richard
[21] Pound
[22] Roe
[23] Pagano andVolpin
[24] Rajan
[25] Zingales
[26] Haber
[27] Stulz
[28] Williamson
[29] Diamond
[30] Jones
[31] McNeill
[32] Crosby
[33] Engerman and Sokoloff
[34] Acemoglu
[35] Johnson
[36] Robinson
[37] henceforth
[38] Beck
[39] Demirguc-Kunt
[40] Levine
[41] henceforth
[42] Easterly
[43] Levine
[44] Dyck
[45] Zingales
[46] Franks
[47] Johnson
[48] McMillan
[49] Woodruff
[50] David
[51] Brierley
[52] Reynolds
[53] Flores
[54] Pistor
[55] Rajan
[56] Zingales
[57] Engerman
[58] Sokoloff
[59] Claessens
[60] Caprio
[61] Case Law