رئیس دقیق

خاطرات مترجم : موضوع : رئیس دقیق

به نام خدا

 

یک روز صبح ، تلفنم زنگ زد ، جواب دادم ، رئیسم  به من گفت که :  شما باید متنی را برای  ساعت  پنج  ترجمه کنید. او متن را ایمیل کرد ،  و به رئیسم قول دادم که ترجمه را سر ساعت آماده کنم . وقتی او متن را ارسال کرد ، متاسفانه متن شامل  هشت صفحه بود ، آهی از روی ناراحتی کشیدم ،  به ساعتم نگاه کردم ،  تنها  چها ر ساعت وقت داشتم.

با سرعت شروع به ترجمه کردن کردم. تنها شانسی که داشتم  متن آسان بود . وقتی اولین صفحه تمام شد ، تلفنم  به صدا درآمد ، یکی از دوستانم بود که مدتی طولانی ازش هیچ خبری نداشتم . با خودم گفتم : خدای من ، چرا ؟ حالا وقت ندارم . مجبور شدم جواب بدهم .

بعد از یک ساعت ناگهان ، صدایی در خانه آمد . من بایستی به دنبال صدا می رفتم . متوجه شدم که پنجره باز بوده  و گنجشکی  وارد اتاق شده است . تمام سعی ام را برای بیرون کردن پرنده  از اتاق کردم .

دو ساعت  آخر ، من فقط چهار صفحه ترجمه کرده بودم .  خیلی مضطرب و عصبی شده بودم . یک لحظه ، چشمهایم را بستم ، نفسی عمیق کشیدم . تمام تمرکزم را روی  هدفم  جمع کردم ، دوباره ، شروع کردم…..

خوشبختانه  توانستم تمامی صفحات را ترجمه کنم . خیلی خوشحال بودم  از اینکه توانستم  ترجمه را در مدت کوتاهی تمام کنم .

استرس

ترجمه فرانسوی این خاطره : رئیس دقیق

Au nom du Dieu

Un jour du maint, mon portable a sonné, je l’ai  répondu,  mon patron a dit à moi que : “il faut que vous  traduisez un texte  pour cinq heures”. Il a envoyé le texte par Email, j’ai promis à mon patron de  préparer la traduction à l’heure. Quand il a envoyé le texte, malheureusement le texte était composé de huit pages, j’ai soupiré tristement, j’ai regardé mon  montre, j’avais  justement quatre l’heure.

J’ai commencé à traduire à la vitesse. J’avais de la chance seulement   que le texte était facile. Quand le page première a fini,  mon portable  a sonné, une de mes amies était que je n’avais aucune novelle du longue temps .Je me dis “mon Dieu, pourquoi ? Maintenant, je n’ai pas du temps”. Je devais répondre.

 Après une heure tout à coup, il y a eu  un bruit dans la maison ; Je devais aller chercher le son. J’ai remarqué que la fenêtre était ouverte et un moineau est entré dans la chambre. J’ai fait tous mes efforts pour sortir l’oiseau de la chambre.

 Les deux dernières heures, je n’ai traduit que quatre pages. J’étais très stressé et nerveux. Un instant, j’ai fermé les yeux, j’ai pris une profonde respiration. Je  me suis concentré sur mon objet, encore, j’ai recommencé … ;

Heureusement on pourrait  traduire toutes les pages, j’étais très heureux que je pourrais

terminer la traduction dans  quelque  temps.

مینا قدسی

شاید خوشتان بیاید

خاطره تکمیل پایان نامه
خاطره دیر رسیدن سر کلاس

احمق فرض شدن

چطور مترجم عربی شدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *