بت وارگی : Fetishism
مخمصه فجیع
بت وارگی :در بخش آخر , استدلال کردیم که تبدیل قدرت به قدرت زیاد , بر روی گسیختگی جریان اجتماعی انجام دادن ( فعالیت ) متمرکز شده است.
در سرمایه داری , انجام شده از انجام یافتن جدا شده و بر علیه آن می شود.این جداپذیری , هسته شکاف مضاعف تمام جنبه های زندگی می باشد.
بدون نامگذاری نامها , ما قبلا بر بحث بت وارگی وارد شده ایم. بت وارگی واژه ای است که مارکس برای توصیف گسیختن از انجام شدن بکار می برد.
بت وارگی هسته بحث مارکس در مورد قدرت و مرکزیت تمام مباحث راجب تغییر دنیا می باشد.در واقع این مرکزیت استدلال این کتاب می باشد.
بت وارگی شاخه ای است که به راحتی با مباحثه دانشگاهی نرمال متناسب نمی شود.
نسبتا به همین دلیل , این توسط کسانی که مارکسیسم را مجبور به وارد شدن در قالب های انضباتی مختلف دانشگاهی می کردند , غفلت شده است.
شاخه مرکزی در سرمایه مارکس
اگر چه , این شاخه مرکزی در سرمایه مارکس می باشد , و معمولا به صورت کامل توسط کسانی که خود را متخصص اقتصاد مارکسیست می دانند , نادیده گرفته شده است.
به طور مشابه این توسط جامعه شناسی مارکسیست و دانشمندان علوم سیاسی , چشم پوشی شده است , کسانی که معمولا ترجیه می دهند تا از مقوله طبقه شروع کنند و آن را بر طبق ساختار نظم خود وفق دهند.
بت وارگی , از خیلی قبلها که بحث شد , معمولا به عنوان سقوط در بحث فلسفه یا نکوهش فرهنگی دیده شده است.
با سقوط و طبقه بندی در این راه , مفهوم نیروی انفجاری خود را از دست می دهد.نفوذ مفهوم در آن قرار می گیرد , آن به وحشت غیر قابل تحمل منتسب می شود:خود نفی انجام دادن
مارکس جوان , خود نفی انجام دادن را در بعد بت وارگی بحث نمی کند بلکه در مد” بیگانگی” و یا “غربت “بحث می کند
بیگانگی
.بیگانگی , واژه ای است که اکنون برای توصیف ناراحتی اجتماعی عمومی به کار برده شده است , که به بحث مارکس در گسیختگی انجام دادن رجوع می شود که مشخصه ساختار سرمایه داری تولید می باشد.
در بحث “کار گسیخته شده”در نوشته فلسفی و اقتصادی 1844 , مارکس از روند تولید شروع می کند , و بحث می کند که تحت سرمایه داری , تولید تنها تولید نیست , بلکه تولید شی که ناسازگار با تولید کننده است , می باشد:
بیگانگی کارگر با محصول خود تنها به این معنی که کار او یک شی , یک وجود خارجی است , نیست , بلکه آن در خارج از او به صورت مستقل , مانند چیزی که بیگانه با او است , وجود دارد.و آن به صورت قدرتی از خود او برای مقابله با او می شود.
این بدان معنا است که , زندگی که او بر روی شی اعطا می کند , او را به عنوان چیزی خصمانه و بیگانه مواجه می سازد اهمیت اصلی .گسیختن فاعل از انجام شده , به ناچار گسیختن از خود فاعل می باشد
تولید یک شی
.تولید یک شی بیگانه , ناگزیر , روند فعال از خود بیگانگی می باشد :
چگونه کارگر می تواند با محصول فعالیت خود به عنوان یک غریبه مواجه شود , که در بسیاری از فعالیت تولید , او خود را از خود , بیگانه نموده است…….اگر بعد , محصول کار , بیگانه باشد , خود تولید باید بیگانه فعال , بیگانگی از فعالیت و فعالیت بیگانه باشد.
بیگانگی انسان از فعالیت خود , خود بیگانگی است: او کارگری است که به صورت فعال , بیگانگی خود را تولید می کند.
گسستگی فاعل از انجام شده , نفی قدرت فاعل است فاعل به قربانی تبدیل می شود. فعالیت به انفعال , انجام دادن به درد و رنج تبدیل می شود.
انجام دادن بر خلاف کارفرما تغییر می یابد:
این رابطه , رابطه کارگر با فعالیت خود به عنوان فعالیت بیگانه که به او تعلق ندارد می باشد , فعالیتی به عنوان درد و رنج , قدرت به عنوان ضعف , بودن به عنوان تضعیف , انرژی ذهنی و فیزیکی کارگر , زندگی شخصی او –اینکه زندگی چیست اما فعالیت؟-به عنوان فعالیتی که در مقابل او تغییر یافته و مستقل از او و بدون تعلق به او می باشد , است.
بیگانگی , تولید انسانهایی است که آسیب دیده , معلول و محروم از بشریت خود می باشند:
در گسیختگی شی محصول انسان از او , در نتیجه , کار گسسته شده از گونه زندگی او , از عینیت واقعی او به عنوان عضوی از گونه ها جدا می شود و مزیت او را بر فراز حیوانات تبدیل به ضرر می کند که بدن غیر اورگانیک و طبیعی او از او گرفته شده اند.
این “گسستگی شی تولید انسان از خود او “او را از بشریت جمعی و “گونه بودن”بیگانه می نماید:
کار بیگانه …….. انسان گونه بودن ……..را به بیگانه بودن از او , وسیله ای برای وجود فردی او تبدیل می نماید تاکید اصلی ، .این بر تکه تکه شدن موضوع بشریت جمعی به , بیگانگی انسان از انسان , دلالت می کند.
به رسمیت شناختن متقابل نه تنها بین حاکم و محکوم بلکه بین خود کارگران شکسته می شود:
آنچه که به رابطه انسان با کار او , محصول کار او و خودش دلالت می کند , رابطه انسان با دیگر افراد و با کار دیگر افراد و محصول کار حفظ می کند.
گونه طبیعت
در حقیقت این قضیه که ” گونه طبیعت ” انسان با او بیگانه می باشد به این معنی است که یک انسان با دیگران بیگانه است , همان طور که هر کدام از آنها از طبیعت ضروری افراد است.
واژه ” گونه زندگی ” یا ((گونه بودن )) مطمئنا به هیچ چیز دیگر جز جریان اجتماعی از فعالیت انسان , بافت اساسی از شناخت متقابل “ما” اشاره دارد.
این بیگانگی انسان از انسان تنها بیگانگی بین کارگران نیست , بلکه همچنین تولید غیر کارگران و کارفرما می باشد:
اگر محصول کار متعلق به کارگران نباشد , اگر محصول او را به عنوان قدرت بیگانه مواجه سازد , این تنها به این دلیل می تواند باشد که , این محصول متعلق به دیگر افراد , جز کارگران , است.
کار گسیخته شده , تولید فعال از سلطنت , تبدیل فعال از قدرت به قدرت بیشتر می باشد:
همانطور که او محصول خود را به عنوان از دست دادن واقعیت خود , به عنوان مجازات خود , به عنوان محصولی که به او تعلق ندارد و در نتیجه او سلطه کسی را که بیش از محصول تولید نمی کند , را به وجود می اورد.همانطور که او فعالیت خود را از خودش بیگانه می سازد , بر فعالیت بیگانه ای که مربوط به او نیست رجوع می کند.
خودبیگانگی
در نتیجه مفهوم از خود بیگانگی به شکستن جریان اجتماعی از انجام کار , تغییر انجام کار علیه خودش اشاره دارد.
این نتیجه سرنوشت یا مداخله الهی نمی باشد: فعالیت انسان تنها موضوع و تنها قدرت بنیادی یگانه می باشد.
و ما تنها خدایان و خالقان یگانه هستیم.مشکل ما به عنوان خالق , این است که ما در حال تخریب خودمان هستیم.
ما نفی خلقت خود را ایجاد می کنیم.انجام خود نفی , فعالیت انفعال می شود , انجام شده , غیر انجام شده می شود.
نقاط بیگانگی هر دو، به ضد بشریت ما را به این حقیقت که در واقع این خود ما هستیم که ضد بشریت خود را ایجاد می کنیم , اشاره دارد.
اما چگونه مردم بیگانه از خود , معلول می توانند جامعه بشری و آزاد شده را ایجاد کنند؟سیگنال های بیگانه نه تنها ضرورت بلکه ظاهرا , عدم امکان تغییر انقلابی را نشان می دهند.
گسستگی
گسستگی انجام و انجام شده , درست در آغاز سرمایه توصیف شده است.
بازتاب سخنان 1244 تا نوشته ( بیگانگی کارگران در محصولات خود به این معنی است که …… آن ……. در خارج و به طور مستقل مانند چیزی که از او بیگانه است , وجود دارد , و تبدیل به قدرتی برای مقابله با خود او می شود. ) و مارکس بخش دوم از سرمایه را با گفتن این جمله آغاز می کند و یک کالا در اولین مکان , یک شی خارج از ما است.
کالا چیزی است که توسط ما تولید شده, اما در خارج از ما ایستاده است.کالا در مسیر زیست خود قرار می گیرد, به طوری که خاستگاه اجتماعی آن در کار انسان خاموش شده است.
آن یک محصولی که شخصیت خود را به عنوان یک محصول انکار می کند, مانند انجام شونده ای که رابطه خود را با انجام دادن انکار می کند.
کالا
کالا نقطه شکست جریان اجتماعی در فعالیت است.همانطور که محصول برای مبادلات تولید شده است , او در مفصل و لولا فعالیت اجتماعی قرار نمی گیرد.
البته این , محصول کار اجتماعی است , اما حقیقت این است که این برای مبادلات در بازار , شکستن جریان انجام دادن ( فعالیت ) و دور ساختن اشیا ( چیزها ) از انجام دادن چیزی که هم تولید و هم پیش شرط است , تولید شده است.
کالا روی پای خود می ایستد تا در بازار به فروش برسد و فعالیتی که آن را تولید کرده , فراموش کرده است.
کاری که کالا را تولید کرده اجتماعی است ( کار برای دیگران ) , اما آن به طور غیر مستقیم اجتماعی است-آن کار برای دیگران است به طوری که در قالب کار برای خود می باشد.
اجتماع انجام کار گسسته شده است و همراه آن روند تشخیص متقابل و اعتبار اجتماعی نیز منفصل شده است.تشخیص متقابل از تولید کننده حذف شده است و به محصولات آنها انتقال یافته است:
کالا محصولی در روند مبادلات که از لحاظ اجتماعی به رسمیت شناخته شده است , می باشد.
تشخیص انجام کار به عنوان بها محصول بیان شده است.در حال حاضر این مقدار , معیار پولی از قیمت است که اعتبار اجتماعی برای فعالیت های مردم فراهم می کند.
پول
این پول است که به شما می گوید آیا آنچه که انجام می دهی از نظر اجتماعی مفید است.کالا پس از آن , چیزی نیست که در ارزش اسمی گفته شده باشد.
تجزیه و تحلیل به ما اجازه می دهند تا کاری که کالا تولید کرده است را تشخیص دهیم و کار را مانند ماده ارزشی خود ببینیم , اما آن تنها به منجر به یک سوال بزرگتر می شود: ادامه